![]()
|
بعد از تو…!؟
آری…
بعد از تو من تنها شدم
بعد از تو من رها شدم
بعد از تو من ترد شدم
بعد از تو من شکستم
بعد از تو من خرد شدم
بعد از تو خیلی اتفاق ها افتاد…
و تو کجا بودی تا ببینی چه بر سرم آمد…؟
با همه قدرتم ملحفه رو تو چنگم گرفتم و جیغ زدم:عزیز!
عزیز با چادرش عرق روی پیشونیم رو گرفت و گفت:جانه عزیز؟..دورت بگردم مادر آروم باش الان میان.
با درد به زور از لای دندونهای کلید شده ام گفتم:عزیز دیگه نمیتونم تحمل کنم تو رو خدا یه کاری کن.
عزیز:قربونت برم دخترم،تحمل کن..یکم دیگه که شیر پسرت رو تو بغ*لت گرفتی تمام دردهات از یادت میره.
با ناله سرم رو کوبیدم به تخت و بلند بلند گریه کردم.
مثل مار به خودم می پیچیدم و نفسهام کند شده بود.
حس میکردم عضلات بدنم از درد دارن کش میان…حالا واقعا معنی درد زایمان رو میفهمیدم.
بدنم خیس عرق بود و داشتم جون می دادم.
عزیز هم تو صورتم فوت میکرد و تکرار میکرد«نفس عمیق بکش دخترم»
امتیاز : | نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0 |
نام کاربری : | |
رمز عبور : | |